سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون نیکوکارى بر زمانه و مردم آن غالب آید و کسى به دیگرى گمان بد برد ، که از او فضیحتى آشکار نشده ، ستم کرده است . و اگر بدکارى بر زمانه و مردم آن غالب شود و کسى به دیگرى گمان نیک برد خود را فریفته است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :21
بازدید دیروز :7
کل بازدید :123924
تعداد کل یاداشته ها : 64
103/9/7
4:2 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
دست به قلم[75]
عجب ان نیست که من خرقه می آلود کنم عجب آن است که تو باشی و دلم آلوده شود

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن غاش دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید

یادم آمدم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی:

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آیینه ی عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی چند پی از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم! نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر به لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی من نرمیدم! نگسستم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر چشم تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم، نرمیدم، نگسستم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگرهم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ....

بی تو اما به چه حالی من از کوچه گذشتم

<< فریدون مشیری >>


86/1/10::: 5:7 ص
نظر()